جدول جو
جدول جو

معنی بخشایش آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بخشایش آوردن
(مُ غَ مَ)
رقت کردن. رحم کردن. ترحم کردن. رحمت آوردن. عفو کردن. درگذشتن:
نه بخشایش آرد بکس بر نه مهر
دژآگاه دیوی پرآژنگ چهر.
فردوسی.
که ایوان او بود زندان من
چو بخشایش آورد یزدان من.
فردوسی.
کنون رنج مهرش بجایی رسید
که بخشایش آرد هرآنکس بدید.
فردوسی.
نه بخشایش آرد بهنگام خشم
نه خشم آیدش گاه بخشش بچشم.
فردوسی.
خبر به پادشاه رسید برنشست و به مصاف بوزنگان آمد و چندانی را بکشت که بخشایش آورد. (نامۀ تنسر).
دلش در مخزن آسایش آور
برآن بخشودنی بخشایش آور.
نظامی، پیشکشی. هدیه. (از ولف). آنچه در خور بذل و بخشش باشد:
چو بخشیدنی باشد و تخت عاج
نخواهم ز گیتی از این پس خراج.
فردوسی.
ز گستردنی هم ز پوشیدنی
بباید بهایی و بخشیدنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ قَ هََ)
رحمت آوردن. بخشودن. بخشاییدن:
کسی که او کند از کان تو به میتین سیم
مکن برو بر بخشایش و مباش رحیم.
عسجدی.
هیچ دست آویز آن ساعت که ساعت دررسد
نیست الا آنکه بخشایش کندپروردگار.
سعدی (طیبات).
تو ناکرده بر خلق بخشایشی
کجا بینی از دولت آسایشی.
؟ سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لَ)
از کسی یا کسی را بر کسی، رحم آمدن کسی نسبت به دیگری:
همه خسته و کشته شد بیگناه
گه آمد که بخشایش آیدز شاه.
فردوسی.
گه آمد که بخشایش آید ترا
ز کین جستن آسایش آید ترا.
فردوسی.
بترسید و از هوش برفت و از اسب درافتاد، شاه را بر او بخشایش آمد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی) ، قسمت کردن. (مهذب الاسماء). تقاسم. (المصادر زوزنی). تقسیم. تقسیم کردن. توزیع. (یادداشت مؤلف). دسته دسته کردن:
یکی بهره را بر سه بهره ببخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش.
ابوشکور.
قاضی دختر این به پسر آن دیگر داد و گنج میان هر دو ببخشیدند. (تاریخ بلعمی). و هانی آن شب چهارصد اسپ و چهارصد زره بر قوم خویش ببخشید. (تاریخ بلعمی). فزون از ده هزار سر برده بیاوردند (سپاه مروان از موقان آذربایجان) و بر مسلمانان بخشیدند. (تاریخ بلعمی).
جهان را ببخشید بر چار بهر
وزو نامزد کرد آباد شهر.
فردوسی.
همان نیز یک ماه بر چار بهر
ببخشید تا شاد باشد ز دهر.
فردوسی.
دو لشکر ببخشید بر هشت بهر
همه رزمجویان گیرنده شهر.
فردوسی.
همه پادشاهی شدند انجمن
زمین را ببخشید و برزد رسن.
فردوسی.
و آن را که همی بخشی مقسوم خوانند و آنک بر او بخشی مقسوم علیه. (التفهیم). محیط او گرد بر گرد بر شست بخش راست ببخشند. (التفهیم). دیگر سی روز مایگان بخشیده بود (یعقوب بن لیث) هر روز کاری را. (تاریخ سیستان).
شهنشه گوی زد با نامداران
ببخشیدند بر میدان سواران.
(ویس و رامین).
شاه اسکندر روزگار خویش. بخشیده بود بر چهار قسم سحرگاه تا بچاشتگاه فراخ بعبادت... (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)، عفو نمودن. آمرزیدن. از گناه و تقصیر کسی درگذشتن. (ناظم الاطباء). عفو کردن. آمرزش. درگذشتن. درگذاشتن. بخشیدن گناه کسی، درگذشتن و عفو و صفح و تجاوز از گناه او. (یادداشت مؤلف). کسی را به کسی بخشیدن، نخستین را به خاطر دومی عفو کردن. از گناه نخستین بخاطر دومی درگذشتن:
چو خاقان چین زینهاری شود
از آن برتری سوی خواری شود
شهنشاه باید که بخشد بر اوی
چه یکباره زو دور شد رنگ و بوی.
فردوسی.
ببخشم گناهت همه سربسر
دهم من ترا گنج و شاهی و فر.
فردوسی.
سیاوخش را گفت بخشیدمت
از آن پس که بر راستی دیدمت.
فردوسی.
ز طوس و ز لشکر بیازرد شاه
بمن بخش هرچند بدشان گناه.
فردوسی.
بخشم و استخفاف گفت نبخشیدم و نبخشم که وی را امیرالمؤمنین بمن داده است. (تاریخ بیهقی). اغلب ظن ّ من آن است که بدو بخشد و اگر خواجه شفاعت او کند که بدوبخشد خوشتر آید. (تاریخ بیهقی).
مگر شاه با مهر پیش آیدش
ببخشد گناه و ببخشایدش.
(گرشاسب نامه).
سپهبد گناهی کجا بودشان
ببخشید و از دل ببخشودشان.
(گرشاسب نامه).
گر گرفتارم کنی مستوجبم
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام.
سعدی (گلستان).
خدا را محتسب ما را بفریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد.
حافظ.
، رحم آوردن. رقت کردن. (یادداشت مؤلف). رحم کردن. دل سوختن:
چو دانست کان مرد پرهیزگار
ببخشید بر نالۀ شهریار
بپیچید و زو خویشتن درکشید
بدریا درون جست و شد ناپدید.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1390).
ز کشته چه گویم بر آنکس که زیست
ببخشید چرخ و ستاره گریست.
(گرشاسب نامه).
هرآنکسی که ببخشود هیچ بامردم
چنان برفت که دشمن همی بر او بخشید.
قطران.
هرکه بر خویشتن نبخشاید
گر نبخشد کسی بر او شاید.
سعدی.
بر حالت بخشید و کسر حالت را بتفقد جبر کرد. (گلستان).
خواهی که خدای بر تو بخشد
با خلق خدای کن نکویی.
سعدی (گلستان).
بر خویشتن آنکه او نبخشود
بخشیدن او خرد نفرمود.
امیرخسرو.
دایم دلت ببخشد بر اشک شب نشینان
گر حال ما بپرسی از باد صبحگاهی.
حافظ (ازآنندراج).
، معاف کردن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) :
چو کسری نشست از بر تخت عاج
ببخشید بر جای ده یک خراج...
، تخفیف دادن. (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح ورزش) کنار رفتن ورزشکار از مسابقه برای حفظ منافع حریف یا به احترام او. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا